زهیر
خدا می دونه تو این عصر جمعه ای چقدر کلافه ام آخه من با این همه تمرین اسکیس چه کنم ؟ با این همه کتاب نخونده که روز و شب فریاد می کنند مرا ! اینقدر که غرق درس و کار شدم شعرم ته کشیده ! خدا این باشگاه از من نگیره وگرنه که دیگه هیچی وهمه مردم شهر، بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست!؟ یه بچه وقتی به دنیا میاد یواش یواش با محیط زندگی آشنا میشه اونا یی که باید بشناسه خدا بهش نشون میده مثل پدر ، مادر ، برادر ، خواهر و ... و لی خدا فقط یه نفر نشونش نمیده اونم نیمه گمشده خودشه که زحمت پیدا کردنشو باید خودش بکشه این مطلب تو یه فیلم شنیدم ,,,,, واسه دوستی نوشتم که منتظره گمشده اش بود. هرچند از نظر من کسی که گمشده همون بهتر که گم شه خیلی راحت ! پیدای من باش که پیدای تو خواهم بود . نمی دونم این چه اخلاقه زشتیه که من دارم حالا حالا ها نمی تونم از بعضی چیزا گذشت کنم هرجند فراموش می کنم اما بخشش هرگز و بی تفاوت شدنم از همه چی بدتره ، البته اونایی هم که این قسمت از احساس من سرشون آوار میشه آدمای مهمی نیستن و در .واقع لیاقتشون دیده نشدن هست ولی نمی دونم این طوریه دیگه ، تازگی ها یه دوست خوب ازم خواست یه نفر ببخشم اما نمی تونم فقط می تونم فراموشش کنم مجرمی را با چشمانی بسته در حضور مجرمی دیگر نشاندن و با بریدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند. شما همیشه به برنامه نیاز ندارید. گاهی فقط نفس کشیدن . اعتماد کردن . ادامه مسیر و تماشای آنچه بوقوع می پیوندد برای شما کافی است 0 ایمان داشته باشید تا خداوند راهی بگشاید. و این بدان معناست که همیشه راهی پیدا می شود. فروغ خوب است اصلا حواست نیست که من دارم از پنجره اتاقم نگاهت می کنم مــارکــو : از بــوســه ی مــن خــوشــت نــیـومـد ؟ باز هم منو بی خوابی
در تعجب کسی که منتظر خواب رفتن من است!!! گنجشک مفت ، سنگ از آن مفت تر ... می زنم حسودی ام میشود به گل قالی .. می گویند عشق از بین نمی رود فقط از قلبی به قلب دیگر منتقل می شود !!! میشود آیا واقعا؟؟؟ چه جالب خیلی وقت است که "بی تابم..." فرق سواستفاده و استفاده در چیست؟ هشت فصل سنگین زیبایی شناسی یورگ را از کجایش بخوانیم مخمان سوت نمی کشد واقعا آیا؟ با شبستری ها چه کنیم؟ کارناوال برویم یا بمانیم خانه مبارک بدرسیم و بماکتیم آیا واقعا؟ واقعا ما در زندگی به دنبال چه هستیم؟ و آیا ارزش به دست آوردن آن را دارد؟ و خود ما در این مسیر چه می شویم؟ اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام .
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!
و زمانی شدهاست که به غیر از انسان، هیچ چیز ارزان نیست
هیچ چیز ارزان نیست!
اگر تو کسی یا چیزی را واقعا دوست داشته باشی ، هر چه داری و حتی هر چه هستی، به او می دهی و توجهی به آنچه دیگران می گویند نداری.
رومن گاری | بادبادک ها | ترجمه ماه منیر مینوی
پس از گذشت زمانی مشخص دیگر نمی توان در روابط آدم ها چیزی را رو به راه کرد .
میراث استر | شاندور مارای | ترجمه فریبا صالحی
چه دنیای عجیبی است، من اصلا کاری به کار هیچ کس ندارم و همین بی آزار بودن من و با خودم بودن باعث می شود که همه درباره ام کنجکاو بشوند. نمی دانم چطور باید با مردم برخورد کرد. من آدم کمرویی هستم. برایم خیلی مشکل است که سر صحبت با دیگران را باز کنم، به خصوص که این دیگران اصلاً برایم جالب نباشند، بگذریم.
قسمتی از نامه فروغ به ابراهیم گلستان
در این هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونریزی شدید بود.سپس چشمان نفر دوم را نیز بستند و این بار شاهرگ دست وی را فقط با تیغهای خط کشیدند و در این حین کیسه آب گرم نیز بالای دست وی شروع به ریختن می کرد این در حالی بود که دست او به هیچ وجه زخمی نشده بود.
اما شاهدان یعنی پزشکان و روانشناسان با کمال ناباوری دیدند که ...
.
.
مجرم دوم نیز پس از چند دقیقه جان خود را از دست داد چراکه او مطمئن بود که شاهرگ دستش به مانند نفر اول بریده شده و خونریزی می کند.
ریخته شدن خون را نیز بر روی دست خود حس می کرده است.
در واقع تصویر ذهنی او چنین بوده که تا چند لحظه دیگر به مانند نفر اول هلاک می شود و همین طور هم شد.
این نشان می دهد که دستگاه عصبی ما با توجه به آن چه فکر می کند یا خیال می کند که حقیقت دارد واکنش نشان می دهد.
دستگاه عصبی ما تجربه خیالی را از تجربه واقعی تمیز نمی دهد.
در مورد فوق با توجه به اطلاعاتی که از ناحیه مغز در اختیار او قرار می گیرد واکنش نشان می دهد.
این یکی از قوانین اولیه و اصولی ذهن است. در واقع این طوری ساخته شده ایم.
ازشما میخوام که لحظه به لحظه مراقب گفته ها، فکرها و حرفای دلتون باشین. مواظب باشین که به خودتون چی می گین.
هیچ وقت نگین که چرا زندگی من این جوری...
همه چی دست خود ماست و این مائیم که زندگی مونو به ویرونه ای تبدیل می کنیم یا به قصری زیبا
You don"t always need a plan. Sometimes you just need to breathe, trust, let go, and see what happens. Have faith Let Go and Let God. What is meant to be - Will Always find a Way.
<\/h5>
اگر به خانهی من آمدی
برایم مداد بیاور، مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... این گونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!
بانو حماسه موسوی
ورونـیــکــا : کـاش گـنـاه نــبــود تـا کـامـلـاً لـذت مـیـبـردم ...
مـارکـو : مــا گـنــاه مـیـکنـیـم تــا خــدا بــخــشـنـده بــمـونـه ...
پائولو کوئیلو - ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
این کتاب خوندم اما یادم نمیاد این جمله ها کجاش بود؟
او را زیر پایشان له میکنند ولی باز هم گل میماند!
دلم تاب میخواهد
و یک هل محکم
که دلم هُـــری بریزد پایین
هرچه در خودش تلمبار کرده ...
انسان ها در زندگی به دو گروه می توان تقسیم کرد. گروهی که به دنبال شدن ها است و گروهی که به دنبال داشتن هاست. دکتر هلاکویی در این مورد
این گونه توضیح می دهند:
ما به دلیل ویژگی های شخصیتی و تربیتی دو جور زندگی می کنیم. یکی این که مسئله ی اصلی برای ما بودن و شدن و ماندن است. ولی برای بعضی از ما مسئله ی داشتن مطرح است.تمام تفاوت بین شدن و داشتن است. بسیاری از آدم ها به دلیل آسیب های کودکی و به دلیل این که از خود دل برکندند و به دیگران نگاه کردند دیگران را به خاطر داشتن هایشان می توانند بفهمند که نظرشان در مورد آن ها چه است، در نتیجه به دنبال داشتن ها می روند. مثل یک خانه و شغل و مدرک و...
ولی اشکال کار دو چیز است. یک این که این ها واقعا از درون خود چیزی نمی خواهند بلکه چیزی است که به خاطر دیگران می کنند و کاری است که به خاطر دیگران انجام می دهند. و در نتیجه وقتی به آن نزدیک می شوند و آن را به دست می آورند متوجه می شوند که برای آنان فرقی نکرده است وتفاوتی را درونشان به وجود نیاورده است و تازه اگر هم بیاورد کوتاه مدت است در نتیجه بر می گردند به حال خودشان. درست مثل این است که اگر من دل درد شدیدی دارم، بروم در یک رستوران خوب که بیست جور غذای خوب هم داشته باشد باشم همه ی غذاها هم در اختیار من باشد و یا در مهمانی بروم. این که این همه غذا آن جا هست من دارم ولی مهم حالی است که من دارم.
خانواده، فرزند، زیبایی، ثروت، شهرت و معروفیت،مدرک و قدرت هیچ کدام خوشبختی نمی آورند. یعنی اگر شما با بهترین زن یا مرد ایده آل خود ازدواج و او را داشته باشید 100 روز بعد دوباره بر می گردید همان زمانی که نداشتید. شما اگر پول نداشته باشد این درد می آورد ولی آن حداقل داشته باشید که زندگی عادی مادی شما می گذرد ولی یک دفعه درآمد شما ده برابر هم بشود، مطالعات نشان می دهد که روی حال درونی شما تاثیری نمی گذارد. مگر این به خاطر آن پول شما آدم بهتری از خود ساخته اید. مثلا چیزی آموخته اید.
بنابراین تا زمانی که من و شما مسئله ی داشتن ها برای مان مطرح است، داشتن ها درست مثل این است که شما مریض باشید و به جای یک دست کت و ده دست کت و شلوار داشته باشید. چه فرقی می کند. من پشت اتومبیل هزار دلاری نشسته ام، پشت ده و بیست و صد و پنجاه هزار دلاری هم نشستم. وقتی در اتومبیل هستید دو چیز مطرح است. یکی این که حال خودتان چه طور است و دوم این که از به جلو نگاه می کنید جاده روبه روی شماست. مهم ترین چیز این است که حال شما چطور است و کجا بوده اید و کجا می خواهید بروید.
شما از درون آن لذت و آن حظّ و کیف ، آن رضایت و خشنودی و خرسندی را ندارید چون جهت و هدف و معنی زندگی تان بهم ریخته است در نتیجه مسئله ی اصلی و اساسی مسئله ی داشتن ها نیست بلکه بودن ها وشدن ها است. مهم ترین موضوع برای شما این ایست که شما به دنبال آن هستید که در بیرون خود است و با داشتن همراه است. مطالعات علمی نشان می دهد که بسیاری از آدم های ثروتمند هستند که رنج و دردی که آن ها از ثروتشان می کشند بیشتر از درد و رنج آدم ها از بی پولی می کشند. حتی ممکن است شما پول ببخشید ولی هدف از شما داشتن لقب بخشنده است. بسیاری از آدم ها با زحمت و حتی دروغ ودزدی و تقلب ... پول به دست می آورند و بعد می ریزند و می بخشند.
( صرف درست بودن ظاهر کاری در بیرون دلیل نمی شود که در درون نیز درست باشد) من می توانم یک آدمی باشم که به دلیل احساس تنهایی باید مشغول باشم. یعنی من عمیقا تنها هستم درنتتیجه روزی 14 تا 16 ساعت کار می کنم تا درد و رنج جهانی که در حال گذر هست را احساس نکنم.آدمی که کار زیاد می کند می خواهد دنیا را حس و احساس نکند. در واقع کار کردن او برای رسیدن به اهداف نیست. چرا یک سری از آدم ها همه اش مهمانی اند. به خاطر این که می بینند کنار خودشان باشند خوش نمی گذرد و کنار همسرشان باشند نیز خوش نمی گذرد در نتیجه می روند به مهمانی که خوش بگذرد که نمی گذرد زیرا آنها فقط دارند فرار می کنند از خوشان و خانواده و همسرشان. مسایل یک مقدار دقیق تر این چیزهایی است که در ظاهر به نظر می رسد.
موضوع اصلی و اساسی این است که من در زندگی در مسیری که با بودن و شدنم است حرکت کنم. یعنی من مهارتی را یاد بگیرم یعنی من پیانو را بزنم نه که پیانو را بشنوم یا یک پسر پیانیست داشته باشم.
من زندگی مرلین مونرو ، الویس پرسلی، آنانیکل اسمیت، مایکل جکسن را خوانده ام. شما خیلی راحت می توانید ببینید این ها ثروت فوق العاده داشته اند. مایکل جکسون بیش از سالی صد میلیون دلار درآمدش بود.این ها شهرت داشتند و همه دوستشان داشتند. بعضی از این ها مثل الویس پرسلی و مرلین منرو زیبا هم بودند و مردم برای شان غش هم می کردند. الویس پرسلی وقتی وارد صحنه می شد یک عده دختر برای او غش می کردند. بعد از آن غالب اوقات می ایستاد و به دلیل اصرار( این دختر ها) با یک عده از این دختر ها کوتاه مدت هم بستر می شد. بعد مدیرش اعلام می کرد که الویس ساختمان را ترک کرد. اما وقتی وارد اتومبیلش می شد بدون مواد مخدر و مشروب نمی توانست یک دقیقه هم خودش داشت را تحمل کند. بنابراین مسئله ی شهرت و معروفیت هیچ معنایی ندارد. مهم این است که شما با آن چه کار می کنید. من مراجعانی داشتم که ثروت چند صد میلیون داشتند اما دردی داشتند که آرزوی مرگ داشتند و بزرگترین مشکل آن ها پول بود.
مسئله ی اصلی و اساسی در آن حال و احساسی است که من از این کار بردم و می بردم و لذت می برم. ولی خیلی از مردم می خواهند خودشان را خوب نشان دهند، بخشنده نشان دهند، مسئله این است که شما چرا این کار ها را کردید. مسئله این است شما چه می شوید در این ماجرا نه این که دیگران چه شده اند و چه می شوند و چه فکر می کنند و تاثیرتان بر روی دیگران چه بوده است. زندگی از این کاری است که من دارم.مسئله ی اصلی بودن است نه داشتن. الان ما به جایی رسیده ایم که حتی فعل بودن را به کار نمی بریم، نمی گوییم خوش بودم، می گوییم ایام خوشی داشتیم. یا فعل داشتن دارم حرف می زنم. مه که خوش بودم، برای این که خوش نیستم.
مهم ترین مسئله این است که در من چه می گذرد آن زمان که جهان در گذر است. مهم این است که دنیا خوب یا بد است، مهم تعبیر و تفسیر من است. مهم آن حال من است. شما چه پشت یک اتومبیل هزار دلاری بنشینید چه پانصد هزار دلاری ، مسئله ی اصلی و اساسی این است که حال شما چگونه است، کجا بودید کجا می خواهید بروید. اشکال کار انسان ها این است که مسئله ی اصلی اش به اتومبیل پانصدهزار دلاری است که آن جا مسئله است.
به یک اعتبار خیلی از انسان ها راه را اشتباه رفته اند و تمام کارهایی که کرده اند دست است در بیرون و نه در درون. مطالعات نشان می دهد بسیاری از مردم ترجیح می دهند بدبخت باشند و مردم آن ها را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشند و مردم آنان را بدبخت بدانند. ما دلمان می خواهد مردم ما را خوشبخت بدانند بدبخت بودیم که بودیم.
به خاطر این که این همه در زندگی زناشویی برای چه ماندند برای این که می خواهند مردم فکر کنند اینان خوشند در حالی که خودشان بسیار ناخوش اند و تازه یک عده دیگر را از پا در می آورند.برای این که ما مطرح نیستم. قصاوت و نظر و حدف وعمل و انتظار دیگران است که مطرح است. به خاطر این که ما در کودکی آسیب دیده ایم م مانند چشم زندگی می کنیم همه را می بینیم بدون این که خودمان را ببینیم.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.....
بر باد رفته-مارگارت میچل
بهتــــــــــــر است آدم لــــــــــــذت ببرد تا این که از چیزی ســـر دربیاورد. با دانستن، خودمان را برای همیشه زنجیر می کنیم به چیزهای غریب و مرگ مان را جلو می اندازیم. اگر آدم عمرش صدهزار سال باشد، ولی بداند چه روز و چه ساعتی می میرد، باز از عمر صدهزار ساله اش به اندازه ی یک عمر ده ساله که نداند کی می میرد لذت نمی برد. اگر خوب نگاه کنی، می بینی حماقت، نادانی و کلی از چیزهایی که اسم شان بد دررفته، همه جزء حسن های آدم هستند...!
... حیف آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته. وقتی آخر یک جاده هستی? دیگر چه اهمیتی دارد میان جاده چه نشانه ای برای تو بوده که راهت کوتاه تر و بهتر بشود...!
... مدت های طولانی است که فکر من را «هیچ» گرفته. ازش وحشت دارم چون می خواهم دیگر نبینمش و همین ندیدن است که باعث شده بیشتر ببینمش او قوی تر از من است چون علت من است...!
... اگر کسی در خیالش نتواند کاری را بکند در دنیای واقعی هم نمی تواند...!
رام کننده / محمدرضا کاتب